در حال بارگذاری ...
نگاهی به تئاتر «بیماری خانواده‌ی میم»

ما حرف نمی زنیم

خانواده بعد از مرگ مادر، از پیدا کردن راهی برای فهم آن‌چه رخ داده عاجزند و خود را تسلیمِ آن کرده‌اند. علت مرگ مادر ناگشوده مانده و به مسئله‌ی بحران‌زایی تبدیل شده که هنوز هیچ‌کدام بر سر این موضوع به توافقی نرسیده‌اند. علتی که می‌تواند در آینده عامل مرگ هرکدام از آن‌ها باشد.

سعیده پاک‌نژاد؛ به قول پل کله: هنر نادیدنی را دیدنی می‌کند. تئاتر "بیماری خانواده‌ی میم" تنهایی و سکوت مکرر و سرنوشت محتوم بشر را پیش دیده می‌نهد و عرصه‌ای می‌گشاید تا حقیقت تنهایی انسان آشکار شود.

خانواده بعد از مرگ مادر، از پیدا کردن راهی برای فهم آن‌چه رخ داده عاجزند و خود را تسلیمِ آن کرده‌اند. علت مرگ مادر ناگشوده مانده و به مسئله‌ی بحران‌زایی تبدیل شده که هنوز هیچ‌کدام بر سر این موضوع به توافقی نرسیده‌اند. علتی که می‌تواند در آینده عامل مرگ هرکدام از آن‌ها باشد.

شروع نمایش بسیار زیباست، با خنده‌های پزشکی که به ما یادآوری می‌کند: نمایشی که می‌بینید یکی از خاطرات من است. این شیوه در تئاتر را (در این نمایش مشخصا خارج شدن بازیگر از نقش خود و صحبت مستقیم با تماشاگر) که به تماشاگر گوش‌زد می‌نماید به تماشای نمایش نشسته و نباید چنان غرق در صحنه باشد که با بازیگران همذات‌پنداری کند، بلکه باید از بعد احساسی از نمایش فاصله بگیرد تا بتواند به دنبال پاسخ منطقی باشد، فاصله‌گذاری می‌نامند که نخستین بار توسط برتولت برشت (1956- 1898) شاعر، نمایشنامه‌نویس و کارگردان تئاتر آلمانی مطرح شد.

پزشک عقیده دارد بیمار شامل هرکسی است و بیماری شاید یک بی‌عدالتی باشد. اما وظیفه‌ی پزشک نه علاج درد بلکه فقط شنیدن و دلداری دادن و تسکین درد است. پزشک در حقیقت، فلسفه‌ی پشت‌پرده‌ی زندگی‌آن‌هاست که هرگز نخواهد توانست عاملی برای تغییر یا بهبود زندگی‌شان باشد. همچنان که در آخر نمایش خود اعتراف می‌کند: «ناامیدی مرا این‌جا آورد

بعد از مرگ مادر هرکدام از اعضای خانواده کنشی متفاوت در قبال زندگی برگزیده‌اند. مارتا، دختر بزرگ، پا جای پای مادر نهاده و هرروزگی، پیله‌ای برای تنهایی‌هایش تنیده است. ماریا، بی‌بندوباری و میگساری را نه هرزگی، بلکه عاملی می‌داند برای تسکین درد تنهایی. (چرا که حتی با نامزدش نیز نمی‌تواند وارد گفتگو شود.) برادر تنها عضوی از خانواده است که تلاش دارد زبان مشترکی باشد برای گفتگویی سازنده بین‌شان، تا شاید بتواند کشتی توفان‌زده‌ی خانواده را از انهدام نهایی رهایی بخشد. اما واقعیت موجود، یعنی بیماری پدر و مرگ مادر، آن‌ها را با شرایط زندگی سختی روبه‌رو کرده و هرکدام از آن‌ها به شیوه‌های یگانه‌ی خود واکنش نشان می‌دهند که این مسئله باعث می‌شود نتوانند به گفتگویی پویا و مشترک برسند و خود را از مهلکه‌ برهانند. پس تلاش‌های برادر ثمری نمی‌دهد. زندگی‌شان همچنان در سطح باقی می‌ماند بی‌آن‌که گفتگویی در میان باشد. نویسنده سمبل بسیار زیبایی برای بیان این سکوت عمیق به کار گرفته: تلفن‌های بی‌صدایی که همه‌یشان را به ترس‌ولرز وامی‌دارد. چراکه کسی همچون خودشان پشت تلفن سکوت کرده است و گفتگویی در بین نیست. آیا حرف خواهد زد؟ و خواهد گفت که چه بر سر هستی‌شان آمده؟ چراکه خود از به یاد آوردن و بحث بر سر این موضوع که در چه موقعیت وحشتناکی گرفتار شده‌اند، ابا دارند.

پدر با این‌که عقل و جان‌اش درگیر بیماری‌ست، خردمندانه پندشان می‌دهد اما آن‌ها همچنان گفته‌هایش را نادیده گرفته و راه خودشان را می‌روند و کار خودشان را انجام می‌دهند. زیرا انسان بلد نیست چگونه به پند دیگران در مورد خود جامه‌ی عمل بپوشاند و باید آن را زندگی کرده و خود تجربه نماید.

مرگ مادر، بیماری پدر، ناامیدی به فردای زندگی، شکست‌های عشقی، اوضاع نابسامان اقتصادی خانواده، عواملی که از بیرون خود را برای لذت‌جویی به ناموس خانواده تحمیل می‌کنند، نبود اعتماد بین اعضای خانواده، هرکدام از اعضا را به نقطه‌ی اوج بحران روحی می‌رساند. به قول هایدگر: «گذشته، نگذشته است بلکه این‌جا در کار شکل دادن به حال ماست و آن‌چه حالا انجام می‌دهیم آینده‌مان را طرح‌افکنی می‌کند.» با این پیش‌زمینه است که برادر از خانه بیرون می‌زند تا شاید آدمی پیدا کند که با اطرافیان‌اش فرق داشته باشد. اما دریغا هنگامی که برمی‌گردد خونین و مالین است. چراکه به قول پزشک تصادف احمقانه‌ای کرده. تنها راهی که پزشک برای نجات برادر نشان می‌دهد این است که نگذارند بخوابد. اما برادر بعد از شمردن تمام عوامل اصلی مرگ‌اش می‌خوابد و تا ابد می‌خوابد تا خانواده تنها عضو دلسوز و مرکز اندیشه و عقل فهیم خود را از دست بدهد. ماریا بماند با سقط جنین‌های مکرر و مارتا با مشکلات بی‌پایان زندگی و پدری که هر روز چندین بار خانه را به گند می‌کشد.

تئاتر "بیماری خانواده‌ی میم" صحنه‌ی بسیار زیبایی است از کشاکش این مسئله که حقیقت هستی هرکدام از ما چیست، چه وظیفه و نقشی در این کشاکش داریم و چگونه می‌توانیم تاثیرگذار باشیم و این‌که ما چه و که هستیم.

 نقش پزشک بسیار گویا و زیباست. نسخه‌پیچانِ زندگی، نه عامل رهایی و خوشبختی، بلکه در حقیقت عاملی برای سرگشتگی و عمیق‌تر شدن تنهایی انسان در عرصه‌ی بالفعل زندگی هستند. همان‌گونه که پزشک خود اعتراف می‌کند: اگر یک شکارچی‌ نباشد که تمساحی را که پشه‌ای را شکار کرده که مارالیا را به گوجه‌فرنگی منتقل کرده، شکار کند...

به عقیده‌ی من اوج زیبایی نمایش، پایانِ بی‌پایان آن بود. هیچ مسئله‌ای حل نمی‌شود و همه‌چیز از جمله اسرار مرگ مادر و برادر، راز هرزگی ماریا و تسلیم مطلق مارتا ناگشوده باقی می‌ماند. به راستی هم قرار نیست صحنه مسئله‌ای را حل کند. همین که بتواند جرقه‌ی پرسشی اساسی در تفکر و اندیشه‌ی ما بزند، وظیفه‌ی غایی خود را به انجام رسانده است. به قول هایدگر: «کار هنری قرار نیست کشاکش را حل کند تا ما بتوانیم از کار لذت ببریم یا احساس راحتی کنیم. کشاکش در حرکت جای دارد پس می‌تواند کشاکش باقی بماند

 

 

 




مطالب مرتبط

پس از حضور در بیست و هشتمین جشنواره تئاتر منطقه‌ای خاوران

نمایش «یک دقیقه و سیزده ثانیه» در تئاتر شهر تبریز روی صحنه رفت
پس از حضور در بیست و هشتمین جشنواره تئاتر منطقه‌ای خاوران

نمایش «یک دقیقه و سیزده ثانیه» در تئاتر شهر تبریز روی صحنه رفت

نمایش «یک دقیقه و سیزده ثانیه» به نویسندگی محمد چرمشیر، بهمن عباسپور، شهرام گیل‌ آبادی و تهیه کنندگی عباس خلیفه‌لو و کارگردانی نسیم عمو‌زاده کاری از گروه نمایش سارای، با استقبال پر شور تماشاگران در تئاتر شهر تبریز روی صحنه رفت.

|

نظرات کاربران